عشق را گم نکنیم...

بر سر سفرة درد من بنشین، مهمان جاده های مه آلود! ......... عبایِ کهنة من را، در آتش گناه تازه بسوزان و صوفی چشمانت را به دیرِ ساکتِ من آور ......... مسافر سرزمین رفاقت! بگذار قسمت کنیم دردی را که از آنِ ما نیست............در شب سرد کوهستان، چراغ چشمانت را می خواهم و الماس نگاهت را............بدر تا چاکِ گریبان، این سینة نحیفِ غریب را و عقیقِ سرخِ یمنی ام را انگشتری کن در دستهایت............. بر سر سفرة درد من بنشین، مهمان جاده های مه آلود! مسافر سرزمین رفاقت! ____________لحظه ای با من باش، تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم ....... از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم ....... شعری هم صدای بارون، رنگ سبز جنگل و آبی دریا ....... قصه ای به رنگ و عطر، قصه های عشق عاشقای دنیا .......از یه لحظه تا همیشه، می شه از تو پر گرفت تا اوج ابرا ....... کوچه پس کوچة شب رو، با خیالت پرسه زد تا مرز فردا ....... لحظه ای با من باش....لحظه ای با من باش

عشق را گم نکنیم...

عشق در پشت دیوار بلند ابدیت تنهاست

عشق را گم نکنیم...

عشق در فراسوی زمان هم پیداست...

عشق در ان طرف خانه ی ما باغی داشت

عشق همان نوری بود که به هنگام طلوع خورشید

آفتابگردان باغچه ی خانه را شاد نمود

برادرم گفت که شاید امشب ماه دیگر نرسد براوجش

من به او غریدم که نگوید این را

شاید از ترسم بود شایدم از ضعفم!

مادرم گریان شد .اسمان هم نالید

شاید عشقم ان روز اخرین روزی بود

که در خانه ی ما را هم زذ

اما گم که نشدو فقط دیگر جلوی چشم نبود

در دل هر سه یمان باقی ماند ... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد